امروزه مایکروسافت شرکت بزرگی است که سالانه بیش از 25 میلیارد دلار درآمد دارد و 50 هزار کارمند آن در 78 کشور مشغول کار هستند.
مایکروسافت برای سال جاری 5/2 میلیارد دلار در امور تحقیق و توسعه هزینه می کند.
اگر ویژگی دهه 80 رویکرد به کیفیت و دهه 90 دوران مهندسی مجدد بوده است، ویژگی دهه 2000 سرعت است.
اگر می خواهید شرکت طراز اول باشید، باید اطلاعات بیشتری به دست آوریدو به آن سریعتر عمل کنید.
کلید موفقیت کسب و کار در این قرن سرعت اندیشه است.
ما هنوز تا آرمانمان که روی هر میز و در هر خانه یک کامپیوتر باشد، فاصله داریم.
در شرکت مایکروسافت ما هرگز راجع به چیزهایی که در آن موفقیت کسب کرده ایم حرف نمی زنیم. همواره راجع به چالشهای پیش رو صحبت می کنیم.
تجربه های شکست خورده در راهی درست، اشتباهات ارزشمندی هستند که باید آنها را ارج گذاشت.
ناخشنودترین مشتریان، بزرگترین منبع یادگیری ما هستند.
تنها با کمک نظامهای دیجیتالی می توان یادگیری را در سازمان به شکل عادت درآورد.
راز سرآمدبودن هر شرکت آن است که تغییرات صحیح را در زمان مناسب انجام دهد.
بیل گیتس در سال 1955 میلادی درشهر سیاتل آمریکا به دنیا آمد. پدرش وکیل و مادرش آموزگار بود. در دوران دبیرستان با رایانه آشنا و به آن علاقه مند شد و از 13 سالگی نوشتن برنامه های رایانه ای را شروع کرد و اولین نرم افزار خود را که یک بازی ساده رایانــه ای بود در همان سن نوشت. او این کارها را به همراه دوستش پل آلن ( PAUL ALLEN ) انجام می داد. پل دو سال از او بزرگتر بود و مهارت خاصــــی در سخت افزار نیز داشت. در سال 1973 به دانشگاه هاروارد وارد شد و در آنجا با استیو بالمر( STEVE BALLMER ) - از مسئولان فعلی شرکت مایکروسافت - آشنا شد.
یک سال بعد در 19 سالگی دانشگاه را ترک گفت تا به همراه دوست دبیرستانی اش پل آلن شرکت مایکرو سافت را تاسیس کند. در ابتدای راه، برنامه زبان بیسیک( BASIC ) را ارائه دادند. کار شرکت با 40 کارمند و فروش سالانه 2/4 میلیون دلار آغاز شد. در سال 1980 شرکت با ارائه سیستم عامل برای ریزپردازنده های 16 بیتی 8088 اینتل که به سفارش شرکت IBM انجام شد به شهرت و ثروت رسید. یکسال بعد اولین نسخه سیستم عامل WINDOWS از سوی شرکت عرضه شد. در سال 1992 شرکت مایکروسافت با انتشار نسخه WINDOWS 3.1 اولین سیستم عامل گرافیکی را ارائه کرد که قبول عام یافت و این مقبولیت با انتشـــار نسخه های 95، 98، 2000 و XP به اوج رسید، به گونه ای که هم اکنون بیش از 95 درصد کاربران رایانه های شخصی در دنیا از نـــــــرم افزارها و محصولات مختلف این شرکت استفاده می کنند.
امروزه مایکروسافت شرکت بزرگی است که سالانه بیش از 25 میلیارد دلار درآمد دارد و 50 هزار کارمند آن در 78 کشور و منطقه در سراسر دنیا مشغول کار هستند. مایکروسافت برای سال جاری میلادی 5/2 میلیارد دلار در امور تحقیق و توسعه هزینه می کند.
بیل گیتس به عنوان موسس و رئیس شرکت با بیش از 77 میلیارد دلار ثروت سالهاست که عنوان ثروتمندترین فرد دنیا را به خود اختصاص داده است. گیتس در سال 1994 ازدواج کرد و با همسرش بنیاد خیریه ای با 24 میلیارد دلار سرمایه تاسیس کرده که در امور بهداشت جهانی و آموزش فعالیت می کند. او تاکنون دو کتاب منتشر ساخته و در آن نظرات خود را راجع به نحوه اداره شرکتش و نیز فناوریهای عصر اطلاعات و آینده آن ارائه کرده است: در سال 1995 کتاب «جاده پیش رو(1)» و در سال 1999 کتاب «سرعت اندیشه(2)».
این کتاب به 25 زبان ترجمه و در 60 کشور جهان منتشر شده است. علاوه برآن، او با ملاقاتها و مسافرتهای متعدد و سخنرانی در مجامع مختلف که تفصیل همه آنها در سایت خود او در اینترنت (3) آمده است، جزئیات افکار و اندیشه های خود را به عنوان یکی از تاثیرگذاران عصر دیجیتال ارائه داده است.
در این مقاله مجموعه ای از افکار و عقاید او در زمینه ویژگیهای عصر دیجیتال، اینترنت شاهراه اطلاعاتی، سیستم عصبی دیجیتالی، الگوی زندگی و کار شبکه ای، فناوری اطلاعات، شتاب تغییرات در کسب وکار، کارهای دانش بر و کارکنان فرهیخته، مدیریت دانایی و ابزارهای دیجیتالی مدون و در قالب یک مصاحبه ارائه شده است. البته این مصاحبه هیچ گاه صورت نگرفته است و تنها به عنوان شکل و قالبی برای تفکیک و تنظیم و عرضه نظرات او در بخشهای مختلف انتخاب شده و بنابراین گاه در پاسخ ارائه شده به یک سوال، از لابلای کتابها، سخنرانیها و مقالات او مطالبی استفاده شده است.
به هرروی این مقاله تلاشی است برای مرور کلی اندیشه های یکی از معماران برجسته عصر دیجیتال. مرد خودساخته ای که در 19 سالگی دانشگاه را رها کرد تا شرکتی تاسیس کند که امروزه غول نرم افزاری جهان محسوب می شود و خود با تصاحب بیشترین ثروت در
دنیا بیش از هر فرد دیگری در تاریخ نیز ثروت و افراد ثروتمند آفریده است.
بیل گیتس: اطلاعات یک ابزار جدید کسب و کار است و می تواند به سرعت اندیشه جابجا شود و حرکت کند. اگر ویژگی دهه 80 رویکرد به کیفیت و دهه 90 دوران مهندسی مجدد بوده است، ویژگی دهه 2000 سرعت است. شرکتهای موفق آنانی هستند که اطلاعات به آسانی در آن جریان دارد. اگر می خواهید شرکت طراز اول باشید باید اطلاعات بیشتری به دست آورید و به آن سریعتر عمل کنید. من یک باور ساده اما قوی دارم: آنچنان که اطلاعـات را جمع آوری، مدیریت و استفاده می کنی پیروز می شوی یا شکست می خوری. قرن بیست و یکم قرن شتاب خواهد بود و سرعت تغییر. کلید موفقیت کسب و کار در این قرن سرعت اندیشه است.
من لفظ «موسس» را نمی پذیرم زیرا حاکی از آن است که من اول موسس بوده ام و سپس یک پدیدآورنده نرم افزار. در حالی که من یک مهندس نرم افزار هستم که تصمیم گرفتم یک تیم را جمع کنم. ما از ابتدا که شرکت را تاسیس کردیم، شرکت بزرگ نبود و بلکه بسیار ساده بود. تیم در طول زمان رشد کرد و محصولات نرم افزاری جدید عرضه کرد. زمانی که من و پل مایکروسافت را تاسیس کردیم صرفاً به کار نرم افزار پرداختیم.
البته پل از من واردتر بود و چه بسا مــــــی خواست یک شرکت سخت افزار داشته باشیم. در این زمینه ما بحثهای زیادی با هم داشتیم. این فکر را با پل از دوران دبیرستان داشتیم. من به پل گفتم ریزپردازنده اینتل 8088 به اندازه کافی قدرتمند نیست و بنابراین، ما باید یک شـــرکت را راه اندازی کنیم. بعد از یکسال و نیم کار پیاپی به عنوان اولین محصولمان BASIC را نوشتیم. در سال 1983 به فکر افتادم هیئت مدیره ای از افراد برجسته و خبره بگمارم و از مشورتهایشان استفاده کنم. JIM TOWNE را به عنوان اولین رئیس مایکروسافت آوردیم و به مرور افراد مستعد را جذب کردیم. پس از آن JON SHIRLEY را آوردیم که کار تیمی را به خوبی بلد بود و به کسب و کار علاقه داشت.
نه کاملاً. من از جوانترین مدیران عاملی هستم که می توانید در شرکتها سراغ بگیرید. تغییر مدیرعامل معمولاً یک انتقال توام با خطر برای سازمان است. اما من سعی کرده ام سیستمی پدید آورم که متکی به فرد نباشد.
دارائی حقیقی شرکت ما کارکنان ماست. باید به کارکنان اجازه داد وظایف و کارهایشان را به خوبی مدیریت کنند.
من در مقام رئیس شرکت بیشتر درصدد جذب و بکارگیری افراد نخبه، بستن قراردادهای جدید و فروش نرم افرار هستم. استخدام افراد باهوش از همان ابتدا مهمترین نکته برای ما بوده است. بسیار تلاش کرده ایم که افراد متناسب با فرهنگ سازمانی خود را پیدا و جذب کنیم.
نگهداری و هدایت شرکتهای بزرگ در سطح عالی بسیار مشکل است. منظور من جذب و استخدام و نگهداری کارکنان بزرگ و داشتن آرمان والاست. کار ما نوشتن نرم افزارهای عالی است. ما باید در این زمینه برتر باشیم. به زمینه هـــای دیگر کاری نداریم. ما به خوبی می دانیم چطور استخدام کنیم، چطور مدیریت کنیم و چگونه محصولات نرم افزار جهانی تولید کنیم. ما شرکتی به وجود آورده ایم که می خواهد نرم افزارهای برتر بنویسد و کارکنان بزرگــی داریم که این ارزشها را نگه می دارند. شرکت ما برای این هدف خاص تاسیس شده است. کسب و کار ما همین است: تولید محصولات برتر، ملاقات و نشست با مشتریها، تماسهای تلفنی و جذب و بکارگیری کارکنان باهوش.
ما براساس رویکرد درازمدت خود معتقدیم این کسب وکار به صورت سیکلی جلو می رود، یعنی فرازونشیب دارد. ما به کسب سود خود مطمئنیم. البته تولید نرم افزارهای برتر سود بیشتری دارد. تنها سوال این است که چگونه رهبری خود را در تولید و عرضه نرم افزار حفظ کنیم. ما نسبت به توانایی خود در این زمینه اطمینان داریم. ما یک شرکت با آینده غیرقابل باور هستیم.
بی تردید روزی فرا خواهد رسید که ستاره بلندپروازی، گوی کسب و کار را از دست مایکروسافت برباید. تنها امید من آن است که آن روز 50 سال دیگر باشد نه 2 یا 5 سال دیگر.
چشم انداز اولیه شرکت عبارت بود از: یک رایانه شخصی PC در هر خانه و روی هر میز. در این بیست و چندسال این آرمان را تغییر دادیم و تکمیل کردیم: در هر زمان و هرمکان و روی هر دستگاهی. یعنی ایده آن است که روی هر میز و هرخانه و هراتاق و هرماشین و هر جیب یک کامپیوتر باشد. آرمان جدید مایکروسافت عبارتست از: تواناساختن مردم به اینکه نرم افزارهای عالی و برتر را در هر زمان و مکان و روی هردستگاهی داشته باشند. از هدفهای بی پروایانه کنونی آن است که رایانه شخصی را بسیار پرتوان تر از آنچه هست کنیم به گونه ای که ببیند، بشنود و یادبگیرد. ما ناچاریم برای ساختن آینده درازمدت خود به خطرهای بزرگی تن دهیم. بلوغ صنعتی هنگامی پدید می آید که دیگر به خطرپذیری نیاز نباشد اما در صنایع روبه رشد باید همواره به استقبال خطر رفت تا بتوان فرآورده های نوین و بی مانند آفرید. رشد صنعت رایانه را می توان با صنعت خودروسازی دهه 1920 یا هواپیماسازی دهه 1930 سنجید.
این مسئله بستگی به آن دارد که چطور سریعتر حرکت کنیم و افراد مناسب را برای آینده جذب کنیم. من نسبت به روند پیشرفت خوشحالم اما کارهای بسیاری وجود دارد که باید انجام دهیم. بیشتر وقت جلساتی که من با بخشهای مختلف مایکروسافت دارم راجع به آن است که کارکنان باید کارها را بهتر انجام دهند. وقت کمی اختصاص دارد به کارهایی که خوب پیش رفته است. ما هنوز تا آرمانمان که روی هر میز و در هر خانه یک کامپیوتر باشد فاصله داریم.
وقت من در ملاقات با گروههای تولید و سایر بخشهای شرکت و مشتریان تقسیم شده است. علاقه شخصی من آن است که با گروههای تولید کار کنم و بیشتر وقت ملاقات من با آنهاست. یک سوم وقت ملاقاتها نیز با مشتریان است. من مدیری با جهت گیری تولید هستم و بنابراین بیشتر وقتم در این جهت می گذرد. البته من فرصت ندارم به کارهای جزئی برسم. من مجبورم اطمینان حاصل کنم که کارکنان در جهت آرمان آینده ما حرکت می کنند.اما در امور دیگر مثل جزئیات فروش و... خبره نیستم. مشاورهــای فناوری هم دارم که از آنها بهره می برم. ما در شرکت دو هفته داریم که هفته تفکر ( THINK WEEKS ) نام دارد که من مواردی را که همه کارکنان باهوش نوشته انــــــــد می خوانم.
من ساعات زیادی کار می کنم، البته نه مثل بعضی خیلی زیاد. گاه روزهایی تا 14 ساعت کار می کنم اما معمولاً 12 ساعت. در روزهای تعطیل به ندرت از 8 ساعت بیشتر کار می کنم. ما کارهای زیادی داریم که می توانیم بهتر انجام دهیم. آنچه مرا به سمت جلو می برد کارکردن باافراد هوشمند است. تمام شرکتهای موفق توسط تیمی از افراد به جلو می روند و من خوشحالم که با تیم کار می کنم. شغل من بهترین شغلی است که وجود دارد. من فردی خوش بین هستم و به پیشرفت اعتقاد دارم. من از اینکــه در چنین دوره ای از تاریخ زندگی می کنم خشنودم.
خانواده من یک انگیزه و اشتیاق حقیقی برای من است.
این سوال را معمولاً از من می پرسند. پاسخ من آن است کــه دیدگاه اولیه من نسبت به رایانه های شخصی، دستگاهی بود با ظرفیت بیشتر و قدرت فزونتر و استفاده وسیع تر نسبت به آنچه امروز بدان دست یافته ایم. بنابراین، وقتی هدف من ایــن چنین بزرگ بوده شما نمی توانید برای دست یابی به چنین دیدگاهی در تمامی طول عمر خود از کار کنار بکشید. من هنوز رویای رایانه شخصی را در سردارم که بدون نقص کار کند.
باز هم به نرم افزار می پردازم. البته من به بیوتکنولوژی هم علاقه مندم زیرا معتقدم در آینده نزدیک، انقلابی در بحث بهداشت جهانی ایجاد خواهد کرد. به همین دلیل در بنیاد گیتس هم روی این موضوع پروژه هایی در دست داریم.
شرکتها باید از هم درس بیاموزند. شرکتهای بزرگ باید بدانند که استفاده موثر از فناوری یک اسلحه راهبردی برای آنهاست. این همـــان وادی است که شرکتهای کوچک را می تواند مضمحل سازد. شرکتهای کوچک در حال حاضر در یک مسیر تاثیرپذیر قرار گرفته اند. البته اینترنت قواعد رقابت را تغییر داده و این فرصت را در اختیار شرکتهای کوچک قرار داده تا سریع توسعه یابند و به مشتری توجه کنند و با رقبای بزرگ به رقابت بپردازند.
در زمینه کسب و کار اگر می خواهید یک کتاب بخوانید کتاب «سالهای خدمتم در جنرال موتورز» اثر آلفرد اسلوان(4) را بخوانید.
اگر شما به کارکنان خود به عنوان کسانی که می توانند به موفقیت سازمان کمک کنند ننگرید. همه فناوریهای موجود در جهان هم نمی توانند انگیزه لازم را در آنها به وجود آورند. ما کارکنان بزرگ و خوبی داریم. اینان کلید موفقیت ما هستند. ما همواره در شرکت نیم نگاهی به رقبا داریم. من فکر می کنم شعار پیروزی سردادن، شعار درستی نیست. من هرگز خطاب به کارکنانم این شعار را به کار نمی برم. شما همواره پیروز نیستید، شما باید محصــــول و خدمات خود را بهتر کنید. ما می دانیم که باید مسائل و مشکلات شرکت خود را بهتر از رقبا حل کنیم. این مسئله یک شبه به دست نمی آید. مسیری طولانی است که باید کارکنان دائم به آن فکر کنند. آیا ما رو به پیشرفت هستیم؟ چطور می توان پیشرفت را اندازه گرفت؟ ما هرگز راجع به چیزهایی که در آن موفقیت کسب کرده ایم حرف نمی زنیم. ما همواره راجع به چالشهای پیش رو حرف مـــی زنیم. این چالشها پایان ناپذیرند. شما هیچ گـــــاه در جلسه ای در مایکروسافت نمی شنوید که کسی بگوید بیائید پیروز شویم یا پیروز شدیم.
موفقیت معلم بدی است. ما چالشهای بزرگ و اهداف بزرگ پیش رو داریم. مایکروسافت محیطی است که ما راجع به اشتباهــات بحث می کنیم. ماافراد را تشویق می کنیم که اطراف خود را برای چالشهای جدید بنگرند و راهی برای مشارکت در موفقیت درازمدت شرکت بیابند. ما همه را به این مسئله متوجه می کنیم که «چه می کنیم» و «چگونه به بهبود نیاز داریم». این سوالهایی است که مـن در مایکروسافت همه را تشویق می کنم که همـواره بپرسند. کارکنان ما یاد گرفته اند از جنبه های مثبت و منفی به پروژه هایمان بنگرند. من هرسال عادت دارم چیزی را که «ده اشتباه بزرگ مایکروسافت» می نامم به روز کنم و کارکنان را ترغیب کنم راجع به درسهای آینده شرکت صحبت و فکر کنند ما در مایکروسافت همـــواره خود را آسیب پذیر می دانیم. از 20 سال پیش تاکنون چنین بوده ایم. ما ضمن پیگیری برنامه های درازمدت در زمینه پژوهش، همواره گوش به زنگ خبرهای بد هستیم. من می کوشم تا از خبرهای بد امروز برای حل مسائل فردا کمک بگیرم.
به نظر من یکی از وظایف راهبردی مدیران عامل، جستجو و پذیرش خبرهای بد و تشویق سازمان به پاسخگویی مناسب به آن است. کارکنان باید اطمینان داشته باشند که خبرهای بد نیز مانند خبرهای خوب نزد مدیریت خریدار دارد. اگر به خبرهای ناگوار نه با دید منفی بلکه به عنوان نشانــه ای از نیاز به دگرگون سازی برخورد کنید شکستی در پی نخواهد بود. باید از آنها درس گرفت. باید به پیشواز خبرهای بد رفت تا مواردی را که نیاز به بهبود دارند به شما نشان دهد. سرعت پاسخگویی به پیشامدهای اضطراری اصولاً معیاری برای درک توان یک سازمان است. نظام دیجیتالی اطلاعات باید سازمانها را در تبدیل خبرهای بد به فرآورده های بهتر یاری رساند. باور کنید که در مایکروسافت بسیاری از دستاوردهای ما پیامد شکستهای ما هستند. تجربه های شکست خورده در راهی درست، اشتباهات ارزشمندی هستند که باید آنها را ارج گذاشت.
مـــا روش تهیه برنامه EXCEL را که پیشرفته ترین صفحه گسترده گرافیکی است وقتی آموختیم که در تهیه برنامه MULTIPLAN شکست خوردیم. شکست در زمینه تولید پایگاه داده پردازی OMEGA زیربنای ساخت برنامه ACCESS به عنوان پرطرفدارترین پایگاه داده، شد. شکست در تهیه برنامه های MS AT WORK زمینه ساز تهیه نرم افزارهای EXPEDIA برای امور مسافرت INVENTOR برای امور مالی و SIDEWALK برای فعالیتهای سرگرمی و تفریحی شد.
نخستین سازنده ناموفق پلوپز برقی در ژاپن شرکت غول آسای سونی است که امروزه رهبری صنایع الکترونیکی جهان را دردست دارد.
ناخشنودترین مشتریان بزرگترین منبع یادگیری ما هستند. باید توجه خود را بر مشتریان بسیار ناخشنود متمرکز کرد. باید در کسب و کار، ساختار و سیاستهایی را اجرا کرد که شکایتها را با شتاب و بی واسطه با راه حلها پیوند دهد. مشتریان ناخشنود بزرگترین فرصتها را در اختیار ما می گذارند. اگر از ایرادهای مشتریان به جای برخورد منفی و دفاعی برای خود فرصت یادگیری و آگاهی فراهم آوریم، شکایت مشتری بهترین راهنمای بهسازی کیفیت فرآورده ها خواهد بود. شما به شکایتهای مشتریان بیش از گزارشهای مالی توجه کنید.
فنــاوری اطلاعات، اطلاعاتی به مدیریت می دهد که او را به فهم عمیق تر کسب و کار کمک می کند و اینکه در کجا می تواند رقابت کند و بازار بزرگ بعدی چیست و... در صنعت، اطلاعات باید جایگزین موجودی انبار شود. روان بودن جریان اطلاعات برجسته ترین ویژگی سازمانها در عصر دیجیتالی است. روان بودن اطلاعات در سازمان همچون خون در رگها، راه حلهای فردی و گروهی فراوانی را بـــــرای مشکلات سازمان با خود به همراه می آورد. ابزارهای دیجیتالی راه آسان دستیابی، پخش و بکارگیری اطلاعات را بسیار هموار کرده است.
کار اطلاعاتی INFORMATION WORK عبارتست از پردازش اطلاعات توسط مغز انسان یا برنامه های کامپیوتر. به نظر من کار اطلاعاتی، کار فکری است. بیشتر حجم کاری که در کشورهای پیشرفته انجام می شود کار اطلاعاتی است. بکارگیری ابزارهای دیجیتالی، شرکت را قادر می سازد کار اطلاعاتی را با کارائی، عمق و خلاقیت بیشتر انجام دهد. بــــه تعبیر یک استاد دانشگاه MIT ، تفاوت فرآورده های عینی (فیزیکی) و فرآورده های داده ای (اطلاعات) مثل حرکت اتم ها (در حالتی که محصولی مثل خودرو یا رایانه تولید می شود) و بیت هاست (در حالتی که کاری مثل تجزیه و تحلیل مالی انجام می شود). باید در پی تبدیل کارهای نیروبر به «کارهای دانش بر» بود. کارهای دانش بر یعنی افزودن اندیشه انسانی به داده ها برای حل مسائل.
بله، مدیریت دانایی یعنی گردآوری و سازماندهی اطلاعات، پخش و رساندن اطلاعات به کاربرانی که به آن نیاز دارند و بهبود مستمر اطلاعات از راه تجزیه و تحلیل داده ها و همکاری با دیگران.
بنابراین مدیریت دانائی چیزی جز مدیریت جریان روان اطلاعات و رساندن آن به کاربران نیازمند نیست.
قطعاً مدیریت دانایی بدون هدف قراردادن پخش اطلاعات در میان کارکنــــان برای برنامه ریزی و اجرای امور و بدون پاداش دهی مناسب به کارکنان در برابر عرضه دانش خود به دیگران کارایی نخواهد داشت. باید به کارکنان در برابر همکاری و تلاش برای آموزش دیگران پاداش مناسب داد. آموزش نه تنها در کلاسها بلکه در کنار میز افراد نیز باید جریان داشته باشد. برخی از این سخن کهن که «دانائی توانائی است» تفسیـر نادرستی دارند و گمان می کنند باید دانائی را همچون زروسیم بیندوزند، در حالی که توانایی در سایه نگهداشتن و اندوختن دانش به دست نمی آید بلکه نشر و گستـرش دانش مایه تواناترشدن می گردد. بنابراین، مدیریت دانائی تنها یک ابزار است و نمی تواند هدف نهایی سازمانها باشد. هدف نهایی، افزایش هوشمندی و بهره هوشی سازمان است. آن دسته از شرکتها که از سرمایه های هوشی خـــــود به خوبی بهره می گیرند پیشتازان و رهبران بازار در سالهای آینده هستند. همانگونه که جک ولش (5) گفته است توان یادگیری و به عمل درآوردن پرشتاب آموخته ها بزرگترین مزیت رقابتی را در اختیار سازمان می گذارد. تنها به کمک نظامهای دیجیتـــــالی می توان یادگیری را در سازمان به شکل عادت درآورد.
در سال 1990 زمان عرضه یک خودرو از پیدایش اندیشه، طراحی، ساخت تا روانه شدن به نمایشگاههای فـروش بیش از 5 سال طول می کشید. در ساخت خودرو 150 عیب در 100 خودرو مشاهده می شد (1/5 عیب در هر خودرو). در سال 1998 زمان عرضه به یکسال و نقصهای ساخت به 81 رسید (کمتر از یک عیب در خودرو). امروزه کوتاه کردن پاسخ به تغییرات پیش آمده در تولید در 8 ساعت کاری و بلکه تا 4 ساعت کاری یعنی در همان روز محدود شده است. بنابراین، فرهنگ شتاب را باید در سازمانها جــــــاری کرد. به تعبیر جک ولش، هر دگرگونی با خود فرصتی به همراه می آورد و بنابراین سازمانها باید به جای سستی، از دگرگونیهـــا نیرو بگیرند. چنانچه بی تفاوت کنار بنشینیم جنبه های منفی دگرگونیها به ما خواهد رسید، ولی اگر فعالانه گام در راه بگذاریم حتی می توانیم جنبه های منفی را به جنبه های مثبت تبدیل کنیم. در ده سال آینده، روند کسب وکار بیش از 50 سال گذشته دگرگون خواهد شد. به همه کسب و کارها باید هشدار داد که حتی اگر تاکنون در وضعیت خود بی رقیب هستند ممکن است به زودی مورد هجوم بازیگران تجارت اینترنتی قرار گیرند. یعنی هیچ شرکتی نمی تواند موقعیت خود را در بازار ایمن ببیند. به باور من راز سرآمدبودن هر شرکت آن است که تغییرات صحیح را در زمان مناسب انجام دهد.
این کتاب را برای کسانی نوشته ام که راجع به کسب و کار فکر می کنند: مدیران عاملی که در این اندیشه اند که شرکتهای خود را چگونه به عرصه جدید وارد کنند، کارکنان فرهیخته ای که درصددند با نوآوری خود شرکت خود را برتر آورند و آنانی که سازمانهای خود را برای دنیای جدید آماده می کنند. در این کتاب تمرکز اصلی برارائه چک لیستی از مواردی است که باید روی آن فکر شود. برخلاف کتاب «جاده پیش رو»، تمرکز اصلی این کتاب بر صاحبان کسب و کار است که فرصتهایشان چیست. باتوجه به پیشرفتهای فناوری در این چندسال، مثالهای جدید نیز آورده ام.
دستگاه یا سیستم عصبی دیجیتالی دربرگیرنده فرآیندهایی است که کارایی، واکنش و توان پاسخگویی بهنگام سازمانها را به دگرگونیهای محیطی، چالشهای رقبا و نیازهای مشتریان فراهم می آورد. این سیستم در شرکت چیزی نظیر سیستم عصبی انسان اســـت که می تواند جریان پالایش شده اطلاعات را به موقع به افراد مناسب در سازمان برساند. این سیستم ترکیبی است از سخت افزارها و نـــــرم افزارهای ویژه. در حقیقت دستگاه عصبی بازتاب دهنده ای است نسبت به خطر یا نیاز. این دستگاه اطلاعات لازم را در اختیار ما می گذارد و ما بر پایه آن تصمیم گیری می کنیم. سیستم عصبی دیجیتالی یعنی استفاده ازفناوری اطلاعات برای رفع نیازهای مردم محیط در کار و خانه. این سیستم را کار به اضافه تفکر به اضافه فناوری کامپیوتر تشکیل می دهد. درست مانند یک موجود زنده، یک سازمان وقتی عالی کار می کند که بتواند مانند سیستم عصبی که اطلاعات را فوراً به بخشی از بدن که به آن نیاز دارد می فرستد، اطلاعات را به جایی و افرادی که نیاز دارند سریعاً بفرستد. جریان اطلاعات به منزله خون زندگی بخش سازمان است.
سازمانهایی که از یک نظام کارآمد اطلاعات برخوردارند هزینه جاری آنها نزدیک 30 درصد بودجه آنهاست. یکی از علائم خوب کارکردن سیستم عصبی دیجیتالی آن است که وقت مدیران میانی و کارکنان فرهیخته آزادتر می شود و آنان می توانند ضمن دسترسی داشتن به اطلاعات دقیق و درست، آنها را تجزیه و تحلیل کنند و از کارهای روزمره خلاصی یابند. علامت دیگر تعداد پیشنهادها و ایده های خوبی است که از مدیران میانی و کارکنان فرهیخته می رسد. و علامت دیگر کیفیت و محتوای جلسات است که با آماده بودن اطلاعات از قبل، پربارتر می شود.
سیستم عصبی دیجیتالی توانمندیهای اندیشه انسانی را افزایش داده و از کارهای بدنی او کاسته است. کارکنان با رهاشدن از انجام کارهای روزمره و تکراری، می توانند به فعالیتهای فکری ویژه بپردازند و نظامها را توانمندتر سازند. کارهای تکراری و چرخاندن مداوم چرخ ریسندگی بزرگترین عامل سرخوردگی و ناامیدی انسانهای پویاست. در سازمانهای نوین، کارگران مانند گذشتــــه مهره های یک دستگاه نیستند، هرکدام بخشی از یک فرآیند هستند که فرآورده های باارزش را ساخته و تکمیل می کنند. من سخت اعتقاد دارم اگر شرکتها به کارکنان خود آگاهی و اختیار لازم و ابزار بکارگیری آنها را بدهند، دستاوردهای شگفت انگیز و آفرینشهای چشمگیری از آن جوانه خواهد زد. ابزار عصر دیجیتال میدان فعالیت و توان مغز و اندیشه ما را گسترش داده است در حالی که ابزار دوران صنعتی به کمک بازوان ما آمده بود. سیستم عصبی دیجیتالی ما را از کاغذبازی می رهاند و وقت کافی برای حل مسائل اصلی را در اختیار قرار می دهد. سیستم عصبی دیجیتالی در پی آن است که توانمندیهای پرارزش فردی را به سود مشتریان به توانمندیهای کارآمد سازمانی تبدیل کند. شرکتها باید زیربنای اطلاعاتی خود را به گونه ای برپا سازند که کارهای عادی و جریان اطلاعات به صورت خودکار و دوسویه برقرار باشد. تماسهای فردی را باید در زمینه های ارزش افزا و موقعیتهای استثنائی به کار گرفت. این کار وقتی میسر است که داده ها همواره آماده و در اختیار همه کارکنان باشند. همه بتوانند آنها را باهم بسنجند و در بهبود کارها از آن بهره گیرند. داده ها و عدد و رقمها معدن پنها%